هستی ساداتهستی سادات، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

فندوق کوچولوی مامان وبابا

عکسهای جا مانده ...

سلام پرنسس من این عکسها رو بالاخره از گوشی و دوربین های مختلف جمع اوری کردم   مهمونی خونه عمه بابایی حلیم پزی مامان بزرگ (مامان بابایی) عاشورا تهران خونه عمه رها یه روزشم رفتیم خانه بازی بوستان اینجا هم تو ماشین تو راه برگشت به خونه و شما با هندزفری اهنگ گوش میدادی و یهو دیدم خوابت برد اخه عدات داری موقع خوابت حتما اهنگ باشه این لباس و از مامان زینب جون دوست خوبم خریدم و خیلی دوسش دارم                   ...
28 آذر 1392

پست تشکر از نرگس جون مامان باران جون ...

سلام دخترم یه ماه پیش من تو وبلاگ باران جون داشتم عکسای نازشو میدیدم که دیدم یه کفش خووووشگل خریده و خیلی خوشم اومد و از نرگس جون پرسیدم که خرید اینترنتی نداره و گفت که من براتون میخرم و منم خیلیییی خوشحاااال شدم اخه خیلی دنبال این سبک کفش برات بودیم و تو شهر خودمون پیدا نکردیم و ترگس جووووون زحمت کشیدن و خریدن و هرررر کاری کردم پول نگرفتن و اینو هدیه دادن به شما خییییلییییی ازشون ممنووووووووووونم واقعا لطف کردن و وقتی بسته به دستم رسییییدو باز کردم و دیدم یه کفش خوشگلو به همراه یه عکس ناااااااااااااااازززز باران جونم هست و که خیلیییییی ذوق کردم دیدم برامون عکس هم گذاشتن دستشون درد نکنه   شما هم عااااشق کفش شدی و عکس باران و م...
16 آذر 1392

این روز های شیریـــــــــــــــــــن ...

سلام پاستیل خوووشمزه مامااااان   چند وقتی هست هی میخوام وبتو آپ کنم ولی نمیشه دخترم خیلیییییییییییییییی خانوم شدی و خیلیییییی بامزه حرف میزنی یعنی با هر کلمه ات من غرق در خوشی میشم و کلییییییییییی ذوق میکنم خیلییی مهربونی و همش داری بهم ابراز احساسات میکنی یهو میاااای محـــــــــــکم بوسم میکنی و میگی عزیییییزم ... شِتَرَم (شکرم) یه هفته پیش 3 روز تب شدیییییییید داشتی و من خیلیی غصه میخوردم و خدارو شکر که خوب شدی و تبت هم به خاطر دندونت بود 4 تا با هم در اومدن  از اون روز میایی دستتو میزاری رو سرمون و میگه تب عااااااشق لباسیییی و تا لباس جدید میخری هی میایی با ذوووق نشونمون میدی و میگی خوشتلههه خوشتلهههه ق...
21 آبان 1392

20 ماهگیت مباااااااااااااااارک ...

چه زود گذشت ... باورم نمیشه که تو همون کوچولویی هستی که 20 ماه پیش آوردنش تو اتاق و من با یک دنیا عشق در آغوش گرفتمش . چقدر کوچولو و شکننده به نظر میرسیدی ........ اما حالا دیگه بزرگ شدی ... راه میری ... میدوی ... بازی میکنی ... حرف میزنی ... میخندی ... و من لذت میبرم ... کیف میکنم ... بغلت میکنم ... فشارت میدم ... بوست میکنم ... و باز هم لذت میبرم ...
6 آبان 1392

سفر به مشهد ...

 سلام دختر خوشمزه ما سه شنبه 16 مهر صبح ساعت 6 به همراه مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله بابایی و مامان بزرگ بابایی راه افتادیم به سمت مشهد و شما خیلیییییییییییی خانوم بودی و اصلااااا اذیت نکردی و همش به بابا بزرگ چسبیده بودی و من رااااحت بووودم شما تو این 4 روز لب به هییییییییییچی نمیزدی نمیدونم چرا اصلا غذا نمیخوردی فقط وفقط پسته میخوردی  ولی تا رسیدیم خونه دوباره خوب شدی و غذا میخوری خدارو شکر این اولین سفر مشهد شما بود خیییییلیییی بامزه و خوردنی شدی با این حرف زدنت صدات میکنیم هستی شما میگی نوووونم (یعنی جووونم) تا یه صدایی میاد میگی ترسیدم         ...
23 مهر 1392

19 ماهگیت مبارک عزیییییزم

سلام دختر عزیییییزم  عزیز دلم اینقدر این ایام داره زود میگذره که حتی فرصت ثبت خاطره ها رو هم کمتر دارم. اما سعی میکنم تا میتونم برای اینده ات اتفاقات مهم زندگیت رو ثبت کنم. چون من معتقدم که کمرنگترین جوهر ها از قوی ترین حافظه ها هم بهتر هستند. خیییلیییی خانوم شدی و خیلیییی مهربون یعنی روزی 10000 بار میایی مامانی و بغل میکنی و محکم بوسم میکنی و میگی هازیییی (یعنی نازی)  واااای که اون لحظه برام از بهترین لحظه هاست   نه تنها من بلکه تمام اعضای نزدیک خانواده رو هم یهویی میری میبوسی و نازی میکنی   این روزها گل سر سبد مجلس و دورهمی هامون شدی و همه رو میخندونی با اون رقص نااااازت و بوس بازیهات   خوب...
9 مهر 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام عزیز مامان بالاخره واکسن 18 کاهگی رو زدیم و همون موقع فقط گریه کردی  و تا آمپول و زد جیغ میزدی بووو شد بووو شد الهیییی بمیرم داشتم میمردم واکسنتو 3وم باید میزدی و به خاطر سرما خوردگی دیرتر زدیم چند ساعت بدش دردات شروع شد و تب هم کردی هی دستتو نشون میدادی به همه میگفتی بوووو شد و شب هم تو خواب تب و لرز کردی و من خیلییی ترسیدم و تا صبح بالای سرت نشستم و پا شویت میکردم و خدارو شکر که الان بهتری ولی تب  داری و دستت هم ورم داره و درد میکنه الهیییییییییییی بمیرم   ...
20 شهريور 1392

روزت مبارک دخترم ...

  روزت مباااااارک دختر عزیییییییییییییییزم فرشته زندگیم   همیشه ارزو داشتم که یه دختر داشته باشم خدایا مرســــــــــــــــی که ارزومو براورده کردی   دیروز رفتیم پارک و خیلی خوش گذشت اینجا میخوایی نگین و از پشت شیشه بوس کنی یهو وسط بازی لج کردی و کفشتو در آوردی و پابرهنه فقط میدوییدی اینجا هم رفتی نینی رو بوس کردی و همدیگرو بقل کردین و اسم اونم هستی بود عاااااشق بلالی ...
16 شهريور 1392