هستی ساداتهستی سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

فندوق کوچولوی مامان وبابا

این روزهای ما...

الهی قربونت برم الان چند روزیه که شما یهویی با سرعت گردنمو میگیری و دهنتو باز میکنی و محکم میچسبونی به صورتم و تفیم میکنی و ذوق میکنی الهی فدات بشم و اینکه عاااااااااااااااشق کنترل و لب تاب و موبایل هستی تا اینارو میبینی کلی ذوق میکنی و میگیری میزاری تو دهنت و من تا ازت میگیرم کریه میکنی وکار جدید شما ابنه که چهار دست و پا میری سمت میز تلوزیون و فلش و از ماهواره میکنی و ماهواره رو میکشی جلو صدای dvd رو کم و زیاد میکنی و کشو میز تلوزیونو باز و بسته میکنی و موقع بستن دستت لای کشو میمونه و تو هم در کشو رو میبندی و بعد جیییییییغت میره هوا تا ازت غافل میشم میری اونجا و این کارارو میکنی وروجک من صبح ها هم که از خواب پا میشی اگه من خواب باشم ...
4 آبان 1391

8 ماهگی...

باورم نمیشه! واقعا! 8 ماه شد! خدایا چه زود گذشت! یعنی من 8 ماهه مامان شدم! چقدر زود لحظه ها میگذرن ، جقدر زود تو بزرگ شدی دختر نازم توی این 8 ماه زندگی ما کامل شد و تو شدی همه زندگی من و بابایی عاشقانه دوستت داریم بابایی میگه اگه از صبح تا شب هم فقط خدا رو به خاطر وجود تو شکر کنیم بازم کمه راست میگه گلم لبخند زیبای تو  زیباترین لبخندیه که تا به حال دیدم صدای زیبای تو  زیباترین صدای دنیاس موقعی که تلاش میکنی و خودت رو بهم میرسونی زیباترین صحنه ای رو که در تمام عمرم دیدم میبینم و هزاران بار خدا رو شکر میکنم دوستت دارم همیشه 8ماهگیت مبارک عزیییییییییییییزم رفتیم چکاب 7 ماهگی و همه چیز خدارو شکر خوب بو...
4 آبان 1391

سفر به تهران...

اماده برای حرکت به تهران بقیه عکسام تو ادامه مطلب حتما ببینید تو ماشین در حال نی نای کردن در حال صبحانه خوردن و اینکه هستی جونم عاااااااااااااااااااااشق رانندگیه اینجا هم بغل خاله بابایی هستی اماده برای گردش اینجا هم تو راه برگشتیم و شما بغل نگین جون هستی (جا داره که اینجا از نگین جوووووووون از زحماتی برای شما کشید تشکر کنم مرسیییییییییییی نگین جونم خیلیییی دوست داریم )   ...
30 مهر 1391

تولد ملیکا جون (دختر عموی هستی)...

 مهر تولد ملیکا جون بود خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه اینم عکسا این موتور هم عمه رها و عمو رضا برای ملیکا جون گرفتن   ملیکا جون اینجا داره دعا میکنه تا شمعشو فوت کنه هستی در حاله نی نای کردن   ...
25 مهر 1391

نی نای...

الهی فدای دخمل رقاصم بشم که تا صدای اهنگ   و میشنوی سری دستاشو میبره بالا و تکون میده و ذوق میکنه اهنگ مورد علاقشم اهنگ عروس داماد و ببوسه ارمین نصرتیه عکساشم بعدا میام میزارم دوست داااااااااااااااااااااااااااااااااارم ...
24 مهر 1391

سالگرد ازدواج من و بابایی...

1391/7/24 24 مهر سومین سالگرد من و بابایی باور کن ماههاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، امشب اما همه جملات فرار کرده اند، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم سالگرد ازدواجمون مبارک دوست دارم همسر عزیزم ...
24 مهر 1391

دومین کوتاهی مو ...

امروز جمعه 1391/7/21 هستی جونم 7 ماه و 20 روزشه امروز بابایی ارایشگرشو اورد خونه تا موهای نازتو کوتاه کنه و من شمارو گذاشتم رو صندلی اپن و اقای رایشگر که خیلی هم مهربون بودن برات پیشند بست و من دستاتو نگه داشتم و اقای ارایشگر موهاتو کوتاه کرد و شما هم خیییلییی دختر خوبی بودی مثل خانوما نشستی تا موهاتو کوتاه کردن الهی فدات بشم                                                 ...
21 مهر 1391