هستی ساداتهستی سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

فندوق کوچولوی مامان وبابا

ماه اخر بارداری...

سلام دخترم خوبی مامانی , دیگه حسابی جات تنگ شده و تو شکم مامانی جا نمیشی یه سره خودتو قلمبه میکنی. خلاصه این روزها همه خمش در حال شمارش معکوس هستیم و همه برای دیدنت لحظه شماری می کنن. ولی می دونم دلم برای ای روزها خیلی تنگ میشه برای لگد زدنهات و سکسکه هات و برای قلمبه شدنت خلاصه دلم برای دوران بارداری تنگ میشه. ولی مطمئنم که دیدن روی ماه تو یکی از شیرین ترین لحظه های زندگی من وبابایی میشه پس واسه اون روز دعا میکنم و از خدا میخوام که شما صحیح و سالم بیایی پیش ما بووووووس
20 بهمن 1390

تاریخ زاییمان...

امروز چهارشنبه 1290/11/19 رفتم دکتر  تا تاریخ زاییمانمو بده. تاریخ زاییمان شد 3 اسفند روز چهارشنبه,وااااااااااااای مامانی اومدنت خیلی نزدیک شده خیـــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم.:)))
19 بهمن 1390

بدون عنوان

دختر عزیزم... برای امدنت بیتابم و روز به روز را می شمارم... و از این روزهای مانده به دیدارت لذت می برم خیلی زیاد. باورم نمی شود ارامشی را که از تکان هایت تمام وجودم را میگیرد. و طی شدن نیمه پر راه و امدن روزهایی که ارام ارام دیده میشوی و بزرگ شدنت را با چشمم میبینم و از شوق میلرزم. بزرگترین معجزه خدا در وجود من بزرگ میشود.  
17 بهمن 1390

چیدن سیسمونی...

سلام دخترم متاسفانه به خاطراینکه ما یکی دو ماه دیگه اسباب کشی داریم و به سلامتی داریم میریم خونه  خودمون من نمیتونم وسیله هاتو بچینم  هر وقت رفتیم خونه خودمون میچینمو میام عکساشو میزارم دوست دارم
17 بهمن 1390

37 هفتگی...

١٣٩٠/١١/١٥ امروز من و بابایی رفتیم سونو وااااااای الهی فدای دخمل تپلم بشم وزنت 3050 بود همه چیزت خوب بود خدارو شکر .بــــــــــــــــــــــــــــــــــوس
16 بهمن 1390

انتخاب اسم...

سلام دخترم بعد از کلی گشتن تو اینترنت و کتاب یه روز خونه مامان جون (مامان مامانی) بودیم و مامان جون داشت تو کتاب دنبال اسم میگشت و گفت هستی چطوره منم خیلی خوشم اومد وسریع به بابایی زنگ زدم و گفتم از اسم هستی خوشت میاد که بابایی هم گفت عالییییییییه واز اون روز دیگه اسم شما شد (هستی) الهییییییییییییی قربونت برم
16 بهمن 1390